دانیالدانیال، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

رویای کودکی

خداحافظي از مهد راه نو

امروز 31 مردادماه 91 از مهد راه نو مجبور شديم خداحافظي كنيم. چون مهد مديريتش عوض شد و ما هم ديگه نتونستيم در صندلي مولود(به قول خانم عزيزي) جاي بگيريم. از تك تك افراد نازنين اونجا كه مثل بهشت بود تشكر مي كنيم و ارزو مي كنيم هميشه شاد و ارام و سلامت و موفق باشن. از عمو صفر-گلي خانم-مريم جون-عصي جون(عصمت خانم)-خانم عزيزي-خانم سلمان-زري خانم-شري جون - ناهيد جون-نازيلا جون-مريم جون-خانم و اقاي نجاتي كه براي بچه هاي زيباي ما اين فرشته هاي خدا اين بهشت را روي زمين درست كرده بودن ممنونم   اينم عكس خداحافظي امروز   ...
31 مرداد 1391

سفر شمال دانيال ما

دوشنبه شب 22 مرداد 91 به سمت انزلي حركت كرديم نصفه شب رسيديم و خوابيديم صبح بابايي رفت دنبال كارش و ما هم منتظر بابا مونديم بعدخوردن ناهار رفتيم كنار اسكله و بعد هم رفتيم مرداب انزلي را ديديم بسيار زيبا بود بعد هم گشت زديم و رفتيم كنار دريا و ماسه بازي كردم و پارك رفتم بعد شب شد و خوابيديم و صبح رفتيم جنگل 3000 صبونه خورديم و اومديم دريا با بابا رفتم شنا بعد از مسيركلاردشت اومديم تهران خيلي خيلي خوش گذشت سرعت پايينه در اولين فرصت عكس ميزارم بببخشيد از همه
27 مرداد 1391

علت کمرنگبودن ما

سلام سلام تابستان خوش می گذرد؟ ما در تعطیلات نصفه و نیمه هستیم این هست که کمرنگیم اما همیشه به یاد دوستانمون هستیم. بوووووووووووووووووووووووووووس
16 مرداد 1391

ویژگی کودکان خلاق

١-کودکان خلاق اغلب با آب و تاب حرف می زنند . ذکر جزئیات یک ماجرا و به تفضیل سخن گفتن می تواند نشانه قدرت خیال و تصور زیاد باشد.   2-دقت و توجه شدید در گوش دادن-مشاهده کردن یا انجام دادن کاری دارند.   3-شور و نشاط و مشغولیت های شدید جسمانی دارند.   4-در صحبتهای خود از قیاس استفاده می کنند   5-عادت به وارسی منابع مختلف دارند.   6-با دقت به اشیا پیرامون خود می نگرند   7-اشتیاق به صحبت کردن درباره کشفیات با دیگران دارند   8-توانایی ابداع بازیهای جدید و تغییر در بازیها دارند   9-کنجکاوی زیادی برای سردرآوردن ازامور دارند.   10-در گفتار خود جسارت زیادی دارند   ...
9 مرداد 1391

یاد بازی ها و شعر های کودکانه بخیر

  اتل متل توتوله ٬ گاو حسن چه جوره ٬   نه شیر داره نه پستون٬  گاوشو بردن هندستون٬  یک زن کردی بستون ٬ اسمش و بذار عمقزی٬  دور کلاش قرمزی٬ هاچین و واچین٬  یه پاتو ورچین ******************* تاپ تاپ خمیر٬   شیشه پر پنیر٬   دست کی بالا ****************   عمو زنجیرباف     بله .........  زنجیر منو بافتی       بله  ......  پشت کوه انداختی         بله ب...
7 مرداد 1391

داستانی زیبا و قابل تامل

چند سال پیش ، در یک روز گرم تابستان ، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد مادر وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد . پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود ، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فرا...
7 مرداد 1391
1